نویسنده: دکتر سرفراز غزنی(1)




 

دانش نجوم، دانش شطرنج و فلسفه ی پراکسیزم در شاهنامه

الف-دانش نجوم

«تو را گویم از دانش آسمان ... ز دایم دلت گر شود بدگمان»

تاریخچه ای از دانش ستاره شناسی ایرانیان قدیم

در سه تا چهار هزار سال پیش از میلاد یعنی در دوره ای که اقوام آریایی از سرزمینهای شمال خاوری ایران وارد این سرزمین شدند و از دامنه ی شمالی کوه های هیمالیا قدم به فلات ایران گذاشته، مردمی بودند که با کوله باری از علم و دانش و با فنون کشاورزی، دامداری، دامپروری، گیاه شناسی، جنگاوری و آیین رزمندگی و سپاهی گری آشنایی داشتند.
بعدها سرکردگان این قوم اطلاعات جالب و وسیعی در دانش نجوم و اخترشناسی و به ویژه در تقویم و گاهشماری پیدا کردند و این دانش را همراه خود در سرتاسر پهنه ی این سرزمین پراکنده کردند به طوری که هر موبد، بزرگ قوم، فرمانده یا آموزگار و یا هر فرزانه ای می بایست از دانش ستاره شناسی بهره ای داشته باشد؛ فردوسی به این مسأله در چندین جای از شاهنامه اشاره می کند:
«بخواند آن زمان شاه جاماسب را ... کجا رهنمون بود گشتاسب را
سر موبدان بود و شاه ردان ... چراغ بزرگان و اسپهبدان
ستاره شناسی گران مایه بود ... ابا او به دانش کرا پایه بود؟»
در جای دیگر می گوید:
«ستاره شمر بود و بسیار هوش ... به گفتار موبد نهاده دو گوش»
و درباره دانش روز رستم فرخ زاد می نویسد:
«بدانست رستم شمار سپهر ... ستاره شمر بود با داد و مهر»
و یا در جای دیگر به این موضوع اشاره می کند:
«بفرمود تا هر که بودش به چهر ... بجستند یک سر شمار سپهر»
و سپس درباره بزرگمهر در دوره شاهنشاهی انوشیروان می آورد که:
«بدان گاه نو بود بوذرجمهر ... سراینده و زیرک و خوب چهر
چنان بد کز آن نامور موبدان ... ستاره شناسان و هم بخردان
به راز ستاره چو او کس نبود ... ز راز پزشکی ز کس پس نبود»
درباره ی این که ورد قوم آریایی به این سرزمین در محدوده ی چه فصل و چه ماهی بوده، مطالعه کتاب بندهش نمایانگر این موضوع تاریخی است. این کتاب به یک تاریخ نجومی بسیار جالبی اشاره می کند که آغاز پیدایش جهان، زمانی بود که «خورشید» در صورت فلکی «اسد» بوده است و آن گاه پس از گذشت چندین هزار هزار سال باز وقتی که درعرض سال، خورشید در خانه و برج «شیر» قرار داشته، قوم آریایی به سوی فلات ایران سرازیر شده اند و آغاز مهاجرت کرده اند.
این موضوع درست است که در این جا فرصتی برای اثبات نیست، فقط همین قدر بگوییم که این روز از سال هنوز در بعضی از کشورهای مشرق زمین از جمله در ژاپن مورد احترام و تقدیس است و هر ساله در پانزدهم امرداد ماه خورشیدی که برابر با ششم آگوست سال میلادی است، شادمانی سرتاسری برپا می کنند.
برای آن که بدانیم آیا حرکت اولیه ی جدا شدن زمین از خورشید یا اقوام گرفتن آن در چه موقعی بوده و چگونه ایرانیان آن را محاسبه کرده اند و این نظریه را در نوشته های خود آورده اند و تا چه حدی احترام به خورشید و شیر قابل اهمیت بوده و تا کجا به صورت سمبل و نهاد در اسطوره های ما تأثیر گذاشته است؛
«اسکای اند تلسکوپ» مجله ی معروف ستاره شناسی جهان (در شماره ی مارچ 1984، ص 218) درباره ی سمبل «شیر و خورشید» و «ثور» که صورت فلکی تحویل سال در حدود سه هزار سال قبل بود، آورده است: «در هر سه هزار سال سی درجه حرکت زمین، عقبتر می افتند به طوری که اکنون تحویل سال در ماه فروردین برای سه هزار سال آینده تحویل سال در ماه اسفند خواهد بود و در تخت جمشید نمایان است، مطلب جالبی را که از لحاظ بررسی تاریخی درباره ی نجوم ایران باستان نوشته است.»
در هر صورت با مراجعه به مطلب صفحه های 356 به بعد کتاب «امانویل ولیکوفسکی» که به نام «جهان واژگون شده» است و درباره ی فصلها، نوشته ها، ستاره شناسی و تولد زمین و دگرگونی دو قطبی آن نوشته شده، قابل توجه است که در خیلی از مطالب، نویسنده از کتابهای قدیم ایران استفاده کرده است.
کتاب «تاریخ امپراتوری ایران» نوشته ی «اولمستد» و سایر کتابهای خارجیان مبین این است که علم ستاره شناسی و نجوم در ایران پیش از اسلام از اهمیت خاصی برخوردار بوده است و آن چه درباره ی نام ماه های ایرانی و روزهای آن و حدود سیصد تا چهارصد لغت که نام ستارگان هستند و در کتابهای قدیم ایران و بر سنگ نوشته ها و الواح گلی و سفالی و مخصوصاً الواح اسلامی که به جای مانده، آمده است، نشان می دهد که شناخت نجوم ایران بسیار بیش از تمدن بابل بوده که امروز اسناد آن در موزه های دنیا است.
ایران شناسان خارجی هم در این باره پژوهشهای جالبی را ارایه کرده اند که کتابهای «اوستا»، «بندهش»، «سرود گاتها»، «دینکرد»، تحقیق در آیین میتراییسم، مانوی و صائبین، زروانیان و در کتاب «ریگ ودا» و به ویژه نوشته های تورفان (چین) و بودن واژه هایی چون «ویسانک» به معنی بخشی از ساعت روز (شاید دقیقه)، «راستوانه» یعنی دوره ی دوم فصل سال که شش ماه دوم و سی روز است و «آستانک» به معنی منزل قمر که در اسلام از اهمیت خاصی برخوردار بوده است و حتی در قرآن کریم به آن اشاره شده است و بودن نامهای ستارگان و صورتهای فلکی امثال «تیشتر»، «ستویس» (سدوس که همان Setus است)، «نهنگ»، «وننت»، «پرایسه» و صدها نام دیگر که وارد دانش نجوم غرب شده همه نموداری از غنای دانش نجوم ایران قدیم بوده و هست.
کتابی است به نام «الموالید علی الوجود و المحدود» که مشخص شده عبارت از ترجه کتاب «پارسیک» است که به زبان پهلوی بوده و در زمان انوشیروان نوشته شده است و جالب این است که این کتاب از مرد دانشمندی است که کلیددار و نگهبان و رصدخانه «آژی دهاک» بوده و سرپرستی هفت نفر از ستاره شناسان را برعهده داشته و مسوول پرستشگاه «هفت گوهران» بوده است.
وجود بیست رصدخانه در قدیم و این که اشو زردشت آگاهی هایی از نجوم داشته است و هم چنین پژوهشهای دانشمندانی چون: ‌«ماکنزی، بارتلومه، ویلیام جکسن، پوپ، گیرشمن، گدار، نلینو، وست، هوسینگ، سن جانا، اشپیگل، ویندشمن، کیگر، شاوانس، نای برگ و دیگر دانشمندان» نشان می دهد که دانش نجوم و ستاره شناسی ایرانیان از غنای خوبی برخوردار بود.
با یک نگاه گذرا و سریع به «کارنامه ی اردشیر بابکان» در بخش زندگی «اردوان» با این کلمات رو به رو می شویم: «هفت سیاره، دوازده برج، سکون و حرکت، شرف و هبوط سیاره، مقارنه و تثلیث، حرکت مشتری و بهرام در صورتهای فلکی مختلف، تقارن با سیاره ی مشتری و خیلی از مسایل و رمز و رموز ستاره شناسی که نویسنده و یا گوینده و یا نقل کننده ی این کارنامه باید حتماً دارای اطلاعات کافی و مستدل از نجوم باشد که بتواند به سهم خود آن را درست تفسیر و یا تعبیر کند کلمه ها، اشاره ها و استعاره ها و حالتهای سیاره ها را به طریقی توصیف کند که منطق با علم نجوم فعلی است.»
هنوز سندی به دست ما نرسیده که چگونه ایرانیان قدیم، سده ها پیش از کاسینی (Cassini)، ایتالیایی قرن هفدهم از حلقه زحل مطلع بوده اند و آن را «یوغی بر گردن کیوان» در کتاب بندهش ذکر می کنند و یا «موش پارک» که ستاره دنباله دار باشد، چگونه به «گردونه خورشید» بسته است و خیلی از مسایل دیگر که واقعاً مایه تعجب است.

آیا فردوسی زبان پهلوی می دانسته؟

با توجه به متون نوشته پهلوی کارنامه ی اردشیر بابکان می بینیم که فردوسی دقیقاً جمله ی مباحث نجومی و حتا «آسترولوژی» نوشته ی کارنامه ی اردشیر بابکان را دقیقاً با امانت بسیار به شعر درآورده و در شاهنامه گنجانده است:
«وز این پس کنون تا نه پس روزگار ... ز چیزی بپیچد دل نامدار
که بگریزد از مهتری کهتری ... سپهبد نژادی و کندآوری
وز آن پس سزد شهریاری بلند ... جهاندار و نیک اختر و سودمند»
که اشعار فوق و دیگر ابیاتی که درباره ی احضار منجمی به دربار اردوان است دقیقاً مشابه متون پهلوی کارنامه ی اردشیر بابکان است که به شعر درآورده شده است.
به علت اختصارگویی به بعضی نکات دقیق و جالب شاهنامه درباره ی دانش نجومی و ستاره شناسی آن نمی پردازیم، فقط به چند بیت از ابیات جالب و با معانی خاص آن که دارای تازگی تفسیر و تعبیر است، می پردازیم:
یکی از شعرهای فردوسی درباره ی نجوم، به کاربردن و ساختن ابزارهای نجومی است و درباره رمز و رموز آن بحث می کند که در هیچ یک از کتابها و دیوانهای شاعران آورده نشده و یا من به شخصه و در هیچ کتابی ندیده ام که اشاره ای به این مسأله ی مهم شده باشد:
1- اسطرلاب، ابزار و یا دستگاهی است که به وسیله ی آن، زمان و ساعت و شب و روز را با مطابقت ستارگان و خورشید به دست می آورند و عوارض زمینی را که شامل پستی و بلندی و دوری و عمق و خط تراز و و زاویه یابی است، معلوم می کنند.
ضمناً حرکت سیاره ها و ستارگان و طلوع و غروب آنها را تعیین می کند و علاوه بر این، جدولی مثلثاتی است که روابط مثلثاتی را به جای دفترهای جدول مثلثاتی نشان می دهد و آن قدر این دستگاه جالب است که تاکنون صدها مقاله و کتاب و هزاران صفحه همانند کتاب «گانتر» که کتاب اش در حدود سه هزار صفحه است درباره ی اسطرلاب و به ویژه اسطرلاب ایرانی نوشته شده و کمتر موزه ای در دنیاست که از این دستگاه، مخصوصاً نوع ایرانی آن خالی باشد حتا این دستگاه برای کارهای فضایی و آسمانی و ستاره شناسی از نظر خارجیان آنقدر گرانقدر و گرانبها و ارزشمند است که یکی از اسطرلابهای ساخت ایران را که مربوط به قرن هفدهم میلادی بود و یک ایرانی آن را ساخته در سفینه ی پایونیر گذاشته و به فضا برده اند که خیلی از محاسبه ها و خطوط و دقت مدارها و مقنطرات و نصف النهارهای آن را از فضای بالای زمین بررسی و محاسبه و با اسطرلاب مطابقت کنند.
(مجله ی «اسکای اند تلسکوپ»، شماره ی 5، می 1984، ص 417 و هم چنین می 1982 و فوریه ی 1987 و ژانویه ی 1982 و مجله ی ساینتیفیک آمریکا، ژانویه ی 1974)
فردوسی خود دارای اطلاعات بسیار با ارزشی از طرز ساختن این دستگاه بوده و چگونگی کار آن را می دانسته است:
شاهنامه را باز می کنیم و می خوانیم که:
«تو را گویم از دانش آسمان ... ز دایم دلت گر شود بدگمان»
و سپس در جای دیگری شرح می دهد:
«چو نوروز خرم از آمدش... بدان جام فرخ نیاز آمدش»
یعنی اسطرلاب یا «جام جم» و یا «جام فرخ» مورد احتیاج او قرار گرفت:
«بخوانید مر گیو را شهریار ... بیاورد آن جام گوهر نگار»
گیو را فراخواند و گفت که اسطرلاب را بیاورد:
«پس آن جام بر کف نهاد و بدید ... در او هفت کشور همی بنگرید»
به پشت اسطرلاب که به نام «ظهر» است، نگاه کرد و مشخصات جغرافیایی هفت کشور را مطالعه کرد که هفت کشور عبارت بودند از: «خُوَنیرس (ایرانشهر)، هیندو (هندوستان)، سایینی (چین)، لاهه (ترکستان)، سرمست (غرب دریای مازندران)، هروم (اروپای شرقی) و تازیکستان (عربستان).»
مطلب جالب در این جا این است که فردوسی می گوید:
«ز کار و نشان سپهر بلند ... در او کرد پیدا چه و چون و چند»
یعنی آن که برای پژوهش در جهان کاینات، هستی، سپهر بلند، فضا و ساختار جهان، باید سه اصل را که امروز در همه ی مبانی علوم آمده است، تحقیق کرد. همان طوری که خارجیان امروز استثنا کرده و به (Quantity,Quidity و Quality) وابسته می دانند و هر پژوهنده ای باید به کمیت و سپس به کیفیت و بعد به ماهیت دانش مورد خواسته اش برسد و تحقیق اش را باید از کمیت شروع کند (فیزیک، ریاضی، هندسه)؛
همان طوری که «اینشتین»، به کمیت جهان و «برتراند راسل» به کیفیت هستی و کاینات، عمر خود را سپری کردند و هنوز در ماهیت کل هستی و جهان، متفکر و نگران اند که فردوسی هم به آن اشاره می کند که «ز کار و نشان سپهر بلند» باید به «چه» و «چون» و «چند» آسمان و کاینات پردازیم که امروزه آن را ماهیت و کیفیت و کمیت می خوانند.
جالبترین موضوع در ساختن جام جم و یا اسطرلاب این است که برای محاسبه ی صورتهای فلکی و ماه ها و تأثیر آن بر اعداد و خصوصاً سینوس و کسینوسی و روابط مثلثاتی پشت اسطرلاب باید صورتهای برج دوازده گانه را واژگونه نوشت؛
یعنی به جای آن که بگوییم: ‌«فروردین، اردی بهشت، خرداد، تیر، امرداد و ..» باید در اسطرلاب، ماه ها را «از اسفند به طرف بهمن و دی و آذر و آبان تا فروردین» حساب کنیم و یا به معنی دیگر باید از ماه «حوت» به طرف «حمل» محاسبه شود و نقش آنها را بر اسطرلاب بنویسیم و یا نقد کنیم.
تنها یک حکیم، یک شاعر، یک حماسه سرا، یک نابغه، یک ایرانی میهن دوست، یک مرد «رزم و بزم» و «علم و دانش» و یک ایرانی بزرگ که نام اش فردوسی است، شرح این چنین محاسبات را در شاهنامه و ابیات اش آورده است و می گوید:
«ز ماهی به جام اندرون تا بره ... نگاریده پیکر به دو یک سره»
«ماهی» همان حوت است و «بره» ماه حمل است و یا فروردین که اشاره به طریقه ی محاسبه اسطرلاب را ذکر کرده است.
با وجود آن که خاقانی و منوچهری و سایر شاعران، اطلاعات بسیار جالبی از ستارگان و اسطرلاب داده اند اما هیچ یک به این نکته مهم اشاره نکرده اند که:
«ز ماهی به جام اندرون تا بره ... نگاریده پیکر بدو یک سره
چو کیوان، چه هرمز، چه بهرام و شیر ... چو مهر و چه ماه و چه ناهید و تیر»
در مورد اسطرلاب یا جام جم می توان گفت که حدود هشتاد کار مختلف فنی-مهندسی، ریاضی و زمان و ستاره شناسی انجام می دهد.
فردوسی دفاع جالبی از اسطرلاب می کند و آن را از خرافات و فال گیری مبرا کرده و می گوید:
«که افزایش آب این جام چیست ... نجومی است یا آلت هندسی است»
جاماسب که احضار شده بود و:
«ستاره شناسی گران مایه بود ... ابا او به دانش کرا پایه بود؟»
گفت:
«چنین داد پاسخ که ای شهریار ... تو این جام را خوارمایه مدار»
بدبختانه از زمان شاه عباس که برادران شرلی به ایران آمدند و پای خارجیان به این کشور باز شد، این جام را «خوارمایه» پنداشتیم و صدها نوع آن را مفت و ارزان از دست دادیم و به موزه های دنیا سپردیم و نصیحت فردوسی را به جان و دل نشنیدیم و گوش ندادیم.
این فردوسی است که برای درست کردن چنین جام یا دستگاه یا اسطرلاب و ستاره یابی که اروپاییان امروزه آن را (Plani Sphere) می گویند و نوع دیگر آن را (Star Finder) نام گذاشته اند، می گوید:
«که این در بسی سالیان کرده اند ... بدین در بسی رنجها برده اند
ز اخترشناسان هر کشوری... ز هرجا که بد نامور مهتری
بر «کید» رفتند کاین جام کرد ... به روز سپید و شب لاجورد»
برای ساختن جام باید از ستاره شناسان معروف هر کشور و هر ناحیه و هر شهر نزد «کیدنو» و یا «کید» و یا «سید نو» که در شهر «سپار» نزدیک بابل و یا «شوش» زندگی می کرد، بروند و شب و روز زحمت بکشند تا چنین ابزاری را درست کنند، زیرا:
«همه طبع اختر نگه داشتند ... فراوان بر این روز بگذاشتند»
2-درباره ی طبع اختران و طبایع آنها بحث مفصلی در «آسترولوژی» است که فردوسی به آن اشاره می کند و این نشان می دهد که این مرد بزرگ تاریخ ایران، اطلاعات جامع و جالبی در علم ستاره شناسی داشته است؛
مثلاً درباره ی «ماه» سروده ی بسیار قابل توجهی به صورت معما، دارد که می گوید:
«چراغی است مر تیره شب را بسیج ... به بد تا توانی تو هرگز مپیچ
چو سی روز گردش بپیمایدا ... دو روز و دو شب روی ننمایدا»
که اشاره به دو روز تاریک بودن ماه در مدت سی روز دارد (28 روز ماه قمری).
«پدید آید آن گاه باریک و زود ... چو پشت کسی کو غم عشق خورد
چو بیننده دیدارش از دور دید ... هم اندر زمان، زو شود ناپدید»
که این، اشاره به هلال روز اول ماه است و تا بیننده بخواهد دقیقاً ماه را رؤیت کند لحظه ای بعد غروب کرده و ناپدید می شود. این بیت، بهترین تعریف رؤیت هلال اول ماه است؛ زیرا هلال ماه، حداکثر یک ربع ساعت در افق روز اول پدیدار نیست، سپس:
«به دو هفته گردد تمام و درست ... بدان باز گردد که بود از نخست»
که منظور، ماه شب چهاردهم است، سپس به تدریج قرص ماه کم می شود تا دوباره به هلال می رسد:
«بود هر شبان گاه تاریکتر ... به خورشید تابنده نزدیکتر»
این بیت شاهکاری از اطلاعات نجومی فردوسی است که به چه دلیل ماه را در آسمان نمی بینیم: «دقیقاً ماه روزهای 28 و 29 ام، چون کنار و نزدیک خورشید است، دیده نمی شود و این پدیده ای است که امروز خیلی از کسان اطلاعات دقیقی از این حالت ماه ندارند و برای آنها پرسش برانگیز است»؛
در حالی که دلیل آن، همان است که فردوسی بنا به گردشهای خاص ماه گفته است؛ چون روزهای 28 و 29 ام ماه در تابش کناری خورشید است، دیده نمی شود که در حقیقت باید به این شرح مختصر و مفید و اطلاع صحیح فردوسی آفرین گفت؛ زیرا شرح دلیل یک پدیده ی جالب آسمانی است.
3- این هم یک معمای نجومی است که فردوسی با بیانی جالب و شیرین آن را طرح می کند:
«بپرسید مر زال را موبدی ... از آن تیزهوش رای بین بخردی
که تا چیست آن دو سرو سهی ... که رسته است شاداب و با فرهی
از آن بر زده هر یکی شاخ سی ... نگردد کم و بیش بر پارسی»
سپس در سؤال دوم از زال پرسید:
«چنین گفت کآن سی سوار ... کجا بگذرانند بر شهریار
یکی کم شود راست چون بنگرید ... همان سی بود باز چون بشمرید»
که منظور همان ماه های قمری هستند که یکی سی روز و یکی بیست و نه روز است که در حقیقت به نام سی هستند که اگر یک بار آنها را بشمارید به تعداد سی سوار هستند و اگر آنها را مجدداً بشمارید بیست و نه سوار می شوند و این، خود معمایی است که فردوسی از قول زال آن را حل کرده و می گوید که راه حل این معما این است:
«گر آن سی سواران یکی کم شود ... به گاه شمردن همان سی بود
شمار مه نو بر این گونه دان ... چنین کرد فرمان خدای جهان
نگفتی سخن جز ز نقصان ماه ... که یک شب کم آید همی گاه گاه
بود این شمار مه تازیان ... که گه گه بود زان سواری زیان»
درود به روان فردوسی بزرگ و غنای دانش او.

ب-دانش شطرنج

مطلب تازه ای که درباره ی آن به تفصیل بحث می کنیم، دانش شطرنج بازی این مرد والای تاریخ و ادب ایران است که شوربختانه نویسندگان و پژوهشگران جز ذکر دو سه بیت از اشعار شاهنامه که در آن نام شطرنج آمده است؛ در هیچ مقاله، مجله، روزنامه و کتابی از تکنیک تا تفسیر و تشریح این بازی فکری جهان که زاییده ی خرد، دقت، توجه و اندیشه است و فردوسی هم که کتاب شاهنامه را در ستایش از خرد آغاز کرده است، نیاورده اند.
با توجه به حدود هفتاد، هشتاد و اندی بیت که فردوسی درباره ی شطرنج و چگونگی بازی با مهره های آن گفته و صحنه ای از بازی آن را در زمان پادشاهی انوشیروان آورده است که در حقیقت کار او بسیار جالب و درخور تعمق است.
فردوسی نکته ی بسیار حساسی نه تنها در صحنه آرایی بازی شطرنج که «مات در دو حرکت است» آورده بلکه برای نخستین بار در بازی شطرنج، شرحی را ذکر کرده که در هیچ کتاب مسأله ی شطرنج آورده نشده است:
نخست-تاکنون سابقه ندارد که کتاب حل مسایل شطرنجی را باز کنیم و نبینیم که نوشته نشده باشد: «سفید بازی را شروع کرده و در دو حرکت، سیاه را مات می کند.»
در حالی که فردوسی بر اساس شرحی که ارایه می کند برای اولین بار حرکت را به مهره ی سیاه می دهد که در هر دو حرکت، سفید را مات می کند.
جالبتر آن که مثل این است که فردوسی خود ناظر بر صحنه بوده و یکایک حرکات را یادداشت می کرده که پس از سالیانی چند، دوباره صحنه ی بازی را طوری تکرار می کند که نخست بستن راه های گریز فرار شاه را شرح می دهد و سپس اشاره به حمله رخ می کند.
برنده ی این بازی، مهره ی سیاه می شود و نشان می دهد که شاه سفید انوشیروان در مقابل مهره های سیاه بزرگمهر مات می شود که خود می رساند مسأله ی رنگ مورد توجه فردوسی نبوده است. او می سراید:
«وز آن بستند بر شاه راه ... رخ و اسب و فرزین و پیل سیاه»
که در این حالت می بینیم مهره های سیاه، شاه سفید را مات می کنند.
فردوسی نخستین بیت شرح بازی شطرنج را از این جا شروع می کند:
«چو زین کار دلگیرت آمد به بن ... ز شطرنج باید که رانی سخن
بدانند هر مهره ای را به نام ... که چون راند و بایدش خانه کدام؟»
اول از همه باید نام و کار حرکت مهره ها و جای آنها را در صفحه ی شطرنج بدانیم:
«پیاده بدانند و پیل و سپاه ... رخ و اسب و رفتار فرزین و شاه»
حرکت پیاده و یکایک مهره ها را باید دانست:
«بیاورد شطرنج بوذرجمهر ... پر اندیشه بنشست و بگشاد چهر»
بوذرجمهر با خوشرویی شطرنج را مقابل انوشیروان می گذارد:
«هشیوار دستور بر دست شاه ... به رزم اندرونش نمایند راه»
وزیر هشیار در کنار دست شاه می نشیند:
«نهادند شطرنج نزدیک شاه ... به مهره درون کرد چندی نگاه
همی جست بازی چپ و دست راست ... همی راند تا جای هر یک کجاست
مبارز دو رخ برده سوی دو صف ... ز خون جگر بر لب آورده کف
پیاده برفتی ز پیش و ز پس ... که او بود در جنگ فریادرس
همین مرد فرزانه یک خانه بیش ... نرفتی به جنگ از بر شاه خویش»
پیاده یک خانه بیشتر به جلو نمی رود:
«همان رفتن اسب سه خانه بود ... به رفتن یکی خانه بیگانه بود»
اسب سه خانه می رود با این توضیح که اگر از خانه ی سفید حرکت کرده، باید به خانه ی سیاه چپ یا راست برود و برعکس.
سپس در پایان هفتصد بیت خود به پایان بازی می رسد و بزرگمهر بازی را می برد و فردوسی با عمل مات کردن شاه سفید، شرح بازی را می دهد که بدین وسیله، حرکت مهره ها در شطرنج ارایه می شود و این شعر فردوسی است که می گوید:
«شه از خانه ی خویش برتر شدی ... همی تا بر او جای تنگ آمدی
وز آن بس ببستند بر شاه راه ... رخ و اسب و فرزین و پیل سیاه
شد از رنج و از بستگی شاه مات ... چنان یافت از چرخ گردون برات»
پس از ماه ها پژوهش و صحنه آرایی و مهره چینی و تجزیه و تحلیل شعر فردوسی و ادامه ی یک کار خستگی ناپذیر و مدام بنا به اصل تفکیک شطرنج به این مرحله رسیدیم که نیروی سفید و سیاه در این صحنه باید برابر باشند.
برای برابری نیروها به تعداد مهره های سفید و ارزش آنها باید مهره های سیاه هم در صحنه حضور داشته باشند که جنبه ی برتری و تبعیض از لحاظ نیروی بازیکنان به وجود نیاید. مهره ها در خانه هایی نشسته شده اند که حداکثر قابل استفاده بازیکنان باشند به طوری که اگر مهره سفید حرکت کند، برنده شده و اگر مهره ی سیاه بازی را شروع کند، این بار او برنده ی بازی خواهد بود.
بنابراین پس از بررسی های زیاد مهره های سیاه و سفید باید هر یک، هفت مهره به شرح زیر داشته باشند، «وزیر، یک اسب، یک فیل، یک رخ، دو پیاده و شاه.»
در حدود چهارصد، پانصد برگ صفحه ی شطرنج درهم ریخته، اصلاح و تصحیح شده که پس از نتیجه یک محاسبه:
«مهره های سفید باید، رخ در A5، فیل در C3، پیاده ها در D3 و D2، شاه در E5، اسب در F4 و وزیر در ‌‌H1 بنشینند؛
و مهره های سیاه، وزیر در B3، اسب در C2، فیل در B6، رخ در F7، پیاده ها در G5 و H5 و شاه در خانه ی H6 باشد.»
با توجه به صفحه ی شطرنج و مهره هایی که دقیقاً به ترتیبی چیده شده اند که فردوسی به آن اشاره می کند در نتیجه مهره ها به صورت بالا در صفحه ی شطرنج جای می گیرند، بازی به شرح زیر توصیف داده شده که:
«اسب در خانه ی F4 نشسته و تهدیدی برای مات کردن شاه از خانه ی H5 است که وزیر به آن نقطه نفوذ کند اما حرکت اول با سیاه است.
پس فیل B6 به C7 می رود و کیش می دهد (شه از خانه ی خویش برتر شدی) ناچار شاه به تنها خانه ی برتر خود می رود یعنی از E5 به E4 حرکت می کند که راه بعدی اش به کلی بسته می شود و راه دیگری ندارد.»
و به قول فردوسی: «همی تا بر او جای تنگ آمدی.»
ملاحظه می شود که شاه در جای تنگ گرفتار می شود و هیچ راه گریز و فراری ندارد و تنها خانه ای است که شاه می تواند از آن استفاده کند؛ زیرا همه جا زیر فشار و تسلط مهره های دیگر سیاه است.
حرکت دوم سیاه از این جا شروع می شود که رخ (F7)، اسب (F4) را می زند و کیش می دهد و شاه سفید مات می شود که این عمل مات کردن از رخ است که فردوسی دقیقاً به این حرکت رخ اشاره می کند و می گوید:
«از آن پس ببستند بر شاه راه ... رخ و اسب و فرزین و پیل سیاه
شد از رنج وز بستگی شاه مات ... چنین یافت از چرخ گردون برات»
چنین است یک صحنه ی آرایش شطرنج که «مات در دو حرکت» را فردوسی در پایان هفتصد بیت خود می آورد و این اطلاع او از این بازی نغز را می رساند که به قول خود او:
«کسی کو به دانش برد رنج بیش ... بفرمای تا تخت شطرنج پیش
نهند و ز هر گونه رای آورند ... که این نغز بازی به جای آورند»
بسیار در خور تعمق و توجه و شایسته ی تمجید و تحقیق است.
جالب این است که صحنه ی این بازی حدود چهار صد سال قبل از فردوسی توسط بزرگمهر انجام شده و مسلم است که این صحنه در حافظه ی فردوسی و یا هر شخصی که داستان را نقل می کرده است، نگهداری نشده بوده و این نشان می دهد که فردوسی، خود چنین بازی هایی را انجام می داده و شرح یکی از بازی هایی که در خاطر داشته با ظرافت و امانت و دقت و صحنه آرایی بسیار دقیق مجسم کرده و در کتاب اش آورده است که خود صحنه ای جاودانی و پابرجاست.

ج-فلسفه ی «پراکسیزم» در شاهنامه

مردی سترگ و نابغه ای بزرگ در تاریخ ادبیات ایران پدیدار گشت که قدر و منزلت ایرانیان را به جای والایی در سطح جهانی رسانید و هر ایرانی کتاب مقدس شاهنامه را یا دیده یا داستانی از آن شنیده و یا ابیاتی از آن را خوانده و از کنارش رد شده است.
این نابغه ی بزرگ عصر و این داستانسرای پیر و دلیر که تاریخ ایران را جوان کرده است، درباره ی کتاب اش، عزم و اراده اش و بی نیازی اش از مال دنیا همه ی کسان در همه ی احوال صحبتهایی کرده اند و همین بس که یادگاری است پایدار و تا جهان باقی است ثابت و استوار همانند تندیسی سترگ در میادین پرافتخار جهانی با قامتی استوار و بلند خواهد ایستاد و ماندگار خواهد ماند، هم چنان که در دل یکایک ایرانیان است.
فردوسی از هر آن چه که از دانش پرافتخار ایران در آن زمان وجود داشته، کم و بیش مطلع و آگاه بود و آن چه از گذشت روزگار خود می دانیم این است که ایرانیان به جنگاوری و کشاورزی، هنر و صنعت، تعلیم و تربیت ارج می نهادند و از سایر کارهای ارزشمند هم مطلع بودند.
مسایل بسیار جالبی در شاهنامه است که جا دارد پژوهشگران و دانشمندان و متخصصان و روان شناسان و افسانه سرایان در یکایک ابیات اش کند و کاو کنند و دریابند که چه گنجینه ی گرانبهایی از مبانی این علوم در کتاب شاهنامه آمده است.
به عنوان مثال مسأله ی خیلی جالب، توجه به «پراکسیزم» است که در داستانهای «رستم و سهراب» و «ایرج و سلم و تور»؛ همانند «ادیپ» که پدرش را کشت یا «هابیل و قابیل»، «برادران حضرت یوسف (علیه السلام)»، «حضرت ابراهیم(علیه السلام) و اسماعیل (علیه السلام)» و «کاسوپیا و آندرومدا» و حدود هشتاد و چهار افسانه دیگر مشابه که «یونانی»، «رومی»، «هندی»، «چینی»، «بابلی-سومری» یا «مصری» است و یا هر پدری که فرزند خود را بکشد و یا هر مادری که دختر خودش را نابود کند و یا هر برادری که برادر خودش را معدوم کند، آمده که از هر لحاظ قابل تعمیق و تفکر است.
داستان رستم و سهراب را که شنیده و چگونه به گوش او رسیده و چه تأثیری در او داشته که چنین با آب و تاب و با تمام ظرایف احساس بشری به هم آمیخته و رنگ و رو داده است؟
امثال داستان رستم و سهراب در بین ملتهای گوناگون زیاد است اما نه با چنین زیبایی و احساس و نه با چنین توصیفهایی که هر خواننده را تحت تأثیر قرار می دهد.
اگر به کم و کیف داستان توجه کنیم و به عمق نتیجه ی روانکاوی آن بپردازیم متوجه ی یک واقعیت بسیار عجیب می شویم که ما را از صحنه های یک حماسه ی جنگی به یک دنیای روان شناسی می کشاند:
«پرسش این است که آیا سهراب، نفس خود انسان است و رستم، نمادی از اراده و تصمیم است؟ که در ادوار زندگی، هر انسانی با آن دو حالت مبارزه می کند که در مرتبه ی اول سهراب، رستم را به زمین می زند و بار دوم آدمی نفس خود را می کشد؟ که این بار رستم فرزند نادیده و دلبند خود را که نفس انسان است و جز نشانی از او بر بازوان اش نیست به زمین می کوبد و سینه اش را می درد؟» داستانهای قتل برادر به دست برادر، پسر به دست پدر، دختر به دست مادر؛ آیا از این منبع حساس روان شناسی سرچشمه می گیرد یا خیر؟
اظهار نظر پژوهشگران و انطباق نکات روان شناسی و روان کاوی در بخش و فصل پراکسیزم (قتل خودی و خویشاوند) با کلمه به کلمه و لغت به لغت شاهنامه در بیان داستان رستم و سهراب و ایرج و سلم و تور آمده است و بسیار جای تحقیق دارد و دارای ارزشی بزرگ است که آن وقت اگر بدانیم که این تراژدی هم که در کتاب شاهنامه آمده است.
چه ارزشی گرانقدر از نظر روان شناسی و جامعه شناسی دارد و ریشه ی آن را از چه افسانه ی عمیقی به وجود آمده است و اصل داستان چه بود؟
که این خود به عهده ی پژوهشگران بزرگ است که تاریخ را زیر و رو کنند و داستان و افسانه های مشابه این موقعیت را کند و کاو و از لابه لای اوراق تاریخ برآرند و رابطه ی آن را از لحاظ فلسفه ی پراکسیزم (قتل خودی و خویشاوندی و بستگان): «که حتا یک حالت آن به خودکشی می رسد، بررسی کنند. (یعنی رستم فرضی خودش، خودش را می کشد.)»
پدری که پسرش را به قتل می رساند مانند این است که خودش را کشته است، برادری که برادرش را به چاه می انداز و یا او را می کشد، مانند این است که به دنبال قتل و نابود کردن هم زاد و وجدان و سایه ی خودش است.
مسأله ی جالب و قابل تعمق این است که آیا «هجیر» ضمیر ناخودآگاه است که باید ابتدا در مقابل سهراب بگوید و در مقابل هر سؤال، قسم به راستی و درستی گفتار خود بخورد اما در نهان و در پنهان (که ضمیر ناخودآگاه است) به خود انسان دروغ بگوید و اراده ی آدمی را فریب بدهد و نادرستی کند و سپس در تنهایی و پنهانی، شرمسار و منفعل گردد؟
سهراب می گوید:
«سخن هر چه پرسم همه راست گوی ... به کژی مکن رای و چاره مجوی
ز ایران هر آنچ ست بپرسم بگوی ... متاب از ره راستی هیچ روی»
هجیر در جواب می گوید:
«نبینی جز از راستی پیشه ام ... به کژی نیاید خود اندیشه ام»
و اعتراف می کند که:
«به گیتی به از راستی پیشه نیست ... ز کژی بتر هیچ اندیشه نیست»
سهراب نام و نشان همه را می پرسد و اشاره به رستم می کند و می گوید:
«که باشد به نام آن سوار دلیر؟ ... که هر دم همی برخروشد چو شیر؟»
ناگهان هجیر به اندیشه فرو می رود که در حقیقت چاره جویی نفس انسان است برای قانع کردن اراده:
«هجیر آن گهی گفت با خویشتن ... که گر من نشان گو پیل تن»
بگویم بدین نیک دل شیر مرد ... ز رستم برآرد به ناگاه گرد»
که دقیقاً نمونه ای از مبارزه ی بین نفس انسان و عقل و اراده است. پرسش این است که هجیر چرا فکر نکرد که اسم و رسم رستم را بگوید چون بهتر بود که پدر و پسر به آغوش هم در بیامیزند، نه آن که ستیز کنند و دمار از روزگار هم دربیاورند، سپس فکر می کند که اسم و آشنایی رستم را از قلم بیندازد:
«از آن به نباشد که پنهان کنم ... ز گردنکشان نام او بفکنم»
و سپس رستم را به عنوان یک پهلوان چینی معرفی می کند:
«بدو گفت کز چین یکی نیکخواه ... نبی ای بیامد به نزدیک شاه
بپرسید نامش ز فرخ هجیر ... بگفتا که نامش ندارم بویر
بدین دژ بدم من بدان روزگار ... کجا او بیامد بر شهریار»
چرا از کشور چین؟ چون سرزمین چین در آن روزگاران عجایب بوده. آیا این اشاره به پر رمز و رموز بودن نفس انسان نیست که از سرزمین ناشناخته و مرموز محصور و بسته به دیوارهای بزرگ، خودی را نشان می دهد؟
چرا در این چنین داستانها و افسانه ها ناگهان اشاره به کسی می شود که از سرزمین عجایب از شهر غولها (دیوها) پر رمز و رموز، سرزمین جادوگران و ساحران و پریان ظاهر می شود و نقش عمده ای برپا کردن مبارزه و جنگ را به گردن می گیرد.
نکته ی دیگر آن که وقتی رستم در پایان روز، سهراب را می بیند که تمام یلان و سرکردگان و پهلوانان به دست سهراب مغلوب شده اند و:
«سر نیزه پر خون و خفقان و دست ... چو شیری که گردد ز زنجیر مست
دژم گشت رستم چو او را بدید ... خروشی چو شیر ژیان برکشید
بدو گفت کای ترک خونخواره مرد ... ز ایران سپه جنگ با تو که کرد؟»
و رستم (شخص) که می دانست سهراب (نفس) خسته و کوفته و جنگ کرده است. چرا همان دم با او ستیز نکرد؟ و گذاشت که مبارزه را به فردا موکول کند:
«بدو گفت رستم که شد تیره روز ... چو پیدا شود تیغ گیتی فروز
به کشتی بگردیم فردا پگاه ... ببینم تا بر که گرید سپاه»
انسان در هر موقع که از خواب بیدار می شود، نیرویی جدید و اندیشه ای نو و تصمیمی تازه می گیرد و اول صبح با آرامشی خاص کارها را شروع می کند.
این خوابیدن و بیدار شدن صبح و تصمیم به کاری گرفتن در خیلی از داستانها و افسانه ها موجود است که «چون فردا صبح شد.» قهرمان داستان، کارش را شروع می کند.
آیا در خواب، ضمیر ناخودآگاه خیلی از مشکلات و مسایل ما را تسلی نمی بخشد؟ و آیا نشده است که در فردای صبح بیداری ناگهان تصمیم ما عوض شده باشد؟
این است که با توجه به نکات حساس گفت و گو و رد و بدل کردن کلمه ها که فردوسی بزرگ شاهکاری جاودانی و پر احساس آفریده باید در آن حماسه نکات علمی و روان شناسی و روانکاوی جدیدی را جست و جو کرد.
مانند: شک و تردیدی که در سهراب (نفس) و تقویتی که در رستم (شخص) پدیدار می گردد، فردوسی آن را بدین ترتیب آغاز می کند:
«گمانی برم من که او رستم ست ... که چون او نبردی به گیتی کم ست
نباید که من با پدر جنگجوی ... شوم خیره روی اندر آرم به روی»
این همان حسی است که در همه ی فرزندان پرخاشگر در مقابل پدر پیدا می گردد:
«نباشد امیدم سرای دگر ... نباید که رمز آورم با پدر»
سهراب چرا اسم پدرش را نپرسید؟ اگر پرسیده بود شاید مسأله حل شده بود و اصلاً داستان رستم و سهرابی پیدا نمی شد.
سهراب (یا نفس انسان) در ابتدا سر تسلیم و تمکین پیش می آورد و به رستم (شخص یا خود انسان) می گوید (که دقیقاً پیدایش شک و تردید را در انسان نشان می دهد):
«ز کف بفکن این گرز و شمشیر و کین ... بزن چنگ بیداد را بر زمین
نشینیم هر دو به رامش به هم ... به می تازه سازیم روی دُژم
به پیش جهاندار پیمان کنیم ... دل از جنگ جستن پشیمان کنیم»
رستم (خود انسان) به سهراب (نفس خود) عناد و لج بازی می کند و حس انتقام دارد:
«ز کشتی گرفتن سخن بود دوش ... نگیرم فریب تو زین در، مکوش»
و مبارزه بین «نفس» و «شخص» (یا اراده، عقل، اندیشه) آغاز می شود.
وقتی انسان در مبارزه با نفس خود در شک و تردید قرار می گیرد و نمی داند چگونه بر او چیره شود، دست تقاضا به درگاه خداوندگار می برد که خدایا مرا در این مبارزه «غلبه بر نفس» کمک کن که عیناً بیان وجود دعا در مشکلات است.
این رستم است که می گوید:
«به یزدان بنالید کای کردگار ... بدین کار این بنده را پاسدار
همان زور خواهم کز آغاز کار ... مرا دادی ای پاک پروردگار»
مطالعه و تحقیق این داستان و مقایسه ی آن با «نفس و خود انسان» از لحاظ دانش روان شناسی و روانکاوی و انطباق این حماسه ای بسیار زیبا و جاودانه ی فردوسی با موازین علمی در خور تحقق و تحقیق است که چه بسیار نکاتی را روشن می کند که در هزار سال قبل در این سرزمین چگونه مسایل علمی را به صورت داستانی جاودانه تبدیل می کردند و فردوسی چه گنجینه ی گرانبهایی را برای ما گذاشته است که سالها باید بگذرد و درباره ی هر سطر آن به تحقیق بنشینیم و بر او درود بفرستیم.

پی نوشت ها :

1. عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی.

منبع مقاله :
موحدفر، یاسر؛ (1390)، فردوسی پژوهی (مجموعه مقالاتی به قلم گروهی از نویسندگان)، تهران: خانه کتاب، چاپ اول